۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

• سیاست‌ورزی خیرخواهانه به جای سیاست ورزی قدرت طلبانه


  •  
چکیده : برای تمامی "دشمنان" هم که پرونده بسازید، باز باید فکری کنید به حال مردمی که حق شان را می خواهند و انتخابات غیرآزاد را خوش نمیدارند و از مشکلات اقتصادی به تنگ آمده اند و سیاست خارجی ماجراجویانه و خلاف عزت ملی را نقد میکنند و... تا وقتی به فکر اصلاح نیفتید، هنوز مسئله شما در میدانِ سیاست حل نشده است.

کلمه-شهاب خضرایی: از آغازین روزهای قدم گذاشتن به کارزار انتخاباتی، یکی از مضامین مکرر در سخنان و شعارهای میرحسین موسوی این مضمون کلیدی بود که ما برای احقاق حق و تامین و تضمین خیر عمومی جامعه به میدان آماده ایم نه برای کسب و بسط قدرت. مدلول بدیهی و بلاواسطه چنین اعتقادی این است که اگر دیگران به شیوه ای بهتر میتوانند این خیر عمومی را فراهم کنند، نیازی به حضور مندر عرصه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نیست، بل واجب است که این وظیفه را به کسی سپرد که بهتر از پسِ آن بر می آید. مشی موسوی، چه در سالهای پیش از انتخابات، چه در ایام انتخابات و چه در ماه های پس از آن نیز بیانگر همین مضمون بود.
توجه دقیقتر به این مضمون و بسط بیشتر آن، دو شیوه مختلف سیاست ورزی را در دو حد نهایی قدرت طلبی (سیاستِ قدرت برای قدرت) و خیرخواهی (سیاستِ قدرت برای خیر جمعی و مصلحت عمومی) آشکار میکند. سیاست ورزی از نوع اول منطقِ کسانی است که قدرت را برای نفع و میل شخصی یا برای پیش بردن ایده های فردی و خودمحورانه یا گروهی و حزبی خود می خواهند. منطق این شیوه دیدن عرصه سیاسی به مثابه ی زمینی رقابتی برای تصاحب قدرت بیشتر و ابراز وجود بیشتر و تجلی بیشتر خود است. سیاست ورزی نوع دوم اما می کوشد تا آنجا که میشود خود را از میان بردارد و خیرِ جمع را جایگزین آن کند. در این نگاه، سیاست به مثابه ی  کنشی برای حداکثر کردن سود تمام طرفین درگیر در بازی است، در بازه ای که تمام افراد و اقشار و اقوام و ا ناف را با تمام تمایلات و نیازها و انگیزه ها و خواسته های مختلف و متکثرشان شامل شود. هر فرد یا گروه یا هر تصمیم و رویه ای که این نتیجه نهایی را به بار بیاورد، مطلوب نهایی عرصه سیاسی است، وگرنه افراد و رویه ها به خودی خود، چه با ما باشند چه بر ما، چه خودی باشند و چه غیرخودی، چه در حزب ما باشند و چه در گروه بدیل، حائز شأن و ارزش سیاسی نیستند.
بر خلاف آن چه در بادی نظر ممکن است به نظر رسد، اتفاقا این نگاه دوم است که نتیجه گرا و سودانگار و منفعت طلب و مصلحت اندیش است، اگر این مفاهیم را درست تعریف کنیم. از آنجا که این نگاه دوم وظیفه گرا است، وظیفه ی خود را عمل به فعل خیری میداند که خیر عمومی جامعه را بیشینه کند و مصلحت و منفع جمع را به شکل بهینه بر آورد. از این منظر، این نتیجه ی نهایی –یعنی سودِ جمعی و همگانی جامعه- است که مهم است، نه اشخاصی که واسطه ی این خیر و نفع اند. چنین نگاه وظیفه گرا، و در عین حال نتیجه اندیش و مصلحت اندیشی است که میتواند خود را از میان بردارد و از مجریان و تصمیم گیران، از هر رنگ و تیره و فرقه و طایفه و اندیشه و سلیقه ای، عمل به آن خیر نهایی مطلوب جامعه را بخواهد. چرا که هویت و موجودیت این کنشگر سیاسی به تحقق اهداف و آمال اوست و نیل به آن خیر غایی، نه حضور فیزیکی خود او در صحنه و تصاحب قدرت و دیده شدن در مسیر تحقق آن خیر. و این بر خلاف آن نگاه اول است که هویت و موجودیت سیاسی خود را نه با بهبود وضع جامعه، که با حضور خود در صحنه، با دخالت در تمام تصمیم گیری ها و اجراها، با حضور در تمام سطوح و زوایای زندگی جمعی و با دیده شدن همیشگی و حضور دائمی در انظار عمومی و رسانه ای تعریف میکند. در منطق این سیاست ورزیِ قدرت مدار، خیر جامعه تنها خیری است که از مدار و محور “من” بگذرد. هیچ کارِ خیری تا وقتی از مسیرِ او نگذرد و او در آن موثر نباشد و نقشی نداشته باشد، مطلوب نیست. و هر تصمیم و اقدامی، به محض این که نامِ دیگری از روی آن برداشته شد و برچسبِ او بر آن زده شد، ناگهان تبدیل به تصمیم درست و اقدام صحیح و راهکار بهینه ای میشود که منحصربه فرد و بی بدیل است. چنین نگاهی، حتی اگر نتایج مطلوب به بار بیاورد و کارآ و موثر هم باشد، قابل نقد است و به نتیجه نخواهد رسید، چه برسد که ناکارآمد و ویرانگر هم باشد.
در نقد همین خودمداری و ناکارآمدی است که میرحسین موسوی سیاست ورزان سیاست ورزیِ خودمدار و قدرت طلب را دلسوزانه و مکرر به اصلاح رویه ها فرا می خواند و میگوید دست کم برای بقای قدرت خودتان هم که شده، به راهکارهای اصلاح حقیقی امور جامعه تن دهید. چرا که برای دلسوزان حقیقی و اصلاح طلبان واقعی، نه قدرتِ سیاسی، که جامعه ای که همچون مادری دلسوز صلاح و فلاح و رشد و بالیدن اش را میخواهند اهمیت دارد، و حتی اگر دایه های مهربان تر از مادر داعیه ی تصاحب و محافظت از آن را داشته باشند و خود را مادر حقیقی جا بزنند و به این نام قدرت را از آنِ خود کنند، آن ها را به رفتار مناسب با پاره جان شان فرا می خوانند. از این رو است که این دلسوزان حقیقی، که خیال شان از نیت حقیقی اصلاح طلبانه خود راحت است، میتوانند به راحتی ادعاهای یک گروه سیاسی را برای جذب بدنه مردم و ریزش نیروهای حامی آنها اقدامی عاقلانه” بخوانند و بگویند:
«به نظر من استراتژی عاقلانه ای است ولی مردم جذب تشکلهایی می شوند که مردم را بخاطر منافع خودشان با دگرسازیهای بی مورد خودی و ناخودی نکنند و از حقوق مردم دفاع کنند. چه اشکالی دارد موتلفه هم از رسیدگی به نامه های حمزه کرمی و عبدالله مومنی و به دفاعیه آریا آرام نژاد و فعالین مازندرانی توجه و رسیدگی کند و هم مخالفت صریح خود را با شکنجه و اعتراف گیری و تواب سازی اعلام کند. و یا بعنوان یک حزب قدیمی به دستگیری غیر قانونی اغضای نهضت آزادی که آن هم یک تشکل و حزب قدیمی است اعتراض کند؟ مشکل موقعی حل می شود که ما چشممان را به تمایزهائی که خودی و ناخودی کردن ایجاد می کند ببندیم و از حق دفاع کنیم، حتی اگر به ضرر خودمان باشد. من یقین دارم اگر شهید بزرگوار عراقی امروز زنده بود از حق وعدالت دفاع می کرد حتی اگر به ضررخود و یا دوستانش بود (مصاحبه اخیر میرحسین موسوی با  کلمه)
چرا که از منظر او، عمل به حق و نیل به خیر هدف نهایی است، از جانبِ هر کسی که باشد. و همین نگاه است که میتواند با خیالی راحت و وجدانی آسوده، در مقابل دشمن خوانی های صاحبان دولت و قدرت بایستد، و با انداختن مسئله در زمین مدعیان، از آنها بخواهد به جای دشمن خوانی و دشمن تراشی، به فکر اصلاح امور باشند:
«ما در مقابل این عصبانیت می توانیم بگوییم که فرض کنید ما همه دشمن و یا فریب خورده دشمن باشیم شما بدون توجه به ما میثاق بین خود و مردم را که رعایت حقوق مردم و حفظ آزادی ها و اجرای بدون تنازل قانون اساسی و حق حاکمیت مردم بر سر نوشت خودشان است، رعایت کنید.
شما با بازگشت به سمت مردم و قانون و دوری از استبداد خودتان پرچم سبز را بلند کنید. چه کسی به شما اختیار داده است که با ماجراجوئی واستبداد رای کشور را در مقابل همه جهان قرار دهید واین شرایط وخیم را در وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور ایجاد کنید. خودتان برای خودتان هورا نکشید! رفراندوم برگزار کنید ببینید آیا مردم این سیاستهای ویرانگر را قبول می کنند یا نه؟» (همان)
منطق این استدلال نیز از همان منطق سیاست ورزی پیش گفته می آید؛ منطقی که مدعیان بر سرِ قدرت را دعوت میکند به جای این که به حربه های مختلف برای بیرون راندنِ رقیب از میدان سیاست متوسل شوند تا زمینِ قدرت، ملکِ طلقِ انحصاری شان باقی بماند، به هدف اصلی و اساسی بازی سیاست یعنی احقاق حق مردم و رساندن جامعه به وضعیت مطلوب متوجه شوند. این مخالف خوانی در واقع بی اثر کردنِ منطقِ سیاست ورزیِ قدرت مدار و خودمحور است: سیاست ورزی ای که خود را محور و ملاک و معیار نگذاشته است، بلکه حق مردم و خیر عمومی جامعه را مرکز سیاست قرار داده است، از شلیک اتهامات به سوی خود نمی ترسد، چرا که با متهم شدن افراد صورت مسئله ی اصلی پاک نمیشود. گیرم که ما همه دشمن و فریب خورده دشمن، با مسائل اساسی جامعه چه می کنید؟ ما که از ابتدا سیاست ورزی خود را به خواستِ قدرتِ افراد و گروه ها و رقابت اشخاص و حزب ها گره نزدیم که حالا با ملکوک کردن افراد و انگ و اتهام به آنها و پرونده سازی و مفتش مآبی، “رقیب” از صحنه به در شود. رقیبِ اصلی سیاست ورزان قدرت طلب و خودمدار در واقع همین تغییر تعریف از سیاست است: سیاست به مثابه ی خواست خیر عمومی و مصلحت جمعی و احقاق حقوق حقه مردم و گردن نهادن به اراده آنها. برای تمامی “دشمنان” هم که پرونده بسازید، باز باید فکری کنید به حال مردمی که حق شان را می خواهند و انتخابات غیرآزاد را خوش نمیدارند و از مشکلات اقتصادی به تنگ آمده اند و سیاست خارجی ماجراجویانه و خلاف عزت ملی را نقد میکنند و …. تا وقتی به فکر اصلاح نیفتید، هنوز مسئله شما در میدانِ سیاست حل نشده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر