۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

برادر شهید محمد مختاری در گفتگو با جرس: درد آور است که حتی تابوت برادرم را هم دزدیده اند

جرس: «محمد عاشق آزادی بود، محمد عاشق زندگی بود، محمد خسته شده بود مثل خیلی از جوان های دیگر در راهپیمایی ۲۵ بهمن شرکت کرد تا بگوید کشورش را دوست دارد. حالا نه من و نه هیچ یک از اعضای خانواده ام نمی توانیم باور کنیم که محمد دیگر بین ما نیست، این نامردی است وقتی می بینم تابوت محمد را کسانی که هیچ نسبتی با برادرم نداشتند دزدیدند.» اینها بخشی از ناگفته های یکی از اعضای خانواده ی محمد مختاری جوان ۲۲ ساله ای است که در راهپیمایی ۲۵ بهمن هدف گلوله قرار گرفت و سپس جان باخت. پس از کشته شدن محمد مختاری خانواده او به دلیل شرایط امنیتی تا کنون با هیچ رسانه ای به صورت رسمی گفتگو نکرده اند اما مجید مختاری می گوید دیگر نمی تواند از برادرش سخن نگوید. مجید مختاری برادر محمد مختاری است که پس از شنیدن خبر کشته شدن برادرش راهی بیمارستان شده بود. اینک بعد از گذشت روزها شوک و بیماری توانست خودش را به صفحه اینترنت برساند و پس از مشاهده عکس های منتشر شده از مراسم تشییع محمد مختاری در رسانه های دولتی، به شدت متاثر شد. وی به خبرنگار جرس در یک گفتگوی تلفنی می گوید: انگارکسی دارد برای من قصه می گوید، قصه برادری که عاشق زندگی بود اما کشته شد و حالا کسی دارد داستان را عوض می کند و این درد آور است که بدن بی جان برادر خود را بر شانه های کسانی می بینم که چهره هایشان برای من که برادر او هستم اصلا آشنا نیست. رسانه‌های وابسته به دولت، خبر داده بودند “مردم انقلابی” جنازه محمد مختاری که به دست «عوامل منافقین» کشته شده است را، با شعار دادن علیه «سران فتنه» تشییع کرده‌اند بدون آنکه اشاره ای به هویت واقعی این جوان و آخرین نوشته او در صفحه مجازی در فیس بوک کنند که نوشته بود: «خدایا ایستاده مردن را نصبیم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام». بدین ترتیب به تعبیر معترضان حکومت، دو تن از کشته شدگان راهپیمایی ۲۵ بهمن توسط لباس‌شخصی ‌ها «دزدیده» و تحت تدابیر شدید امنیتی به خاک سپرده شد. هوادارن دولت برای صانع ژاله اولین جوانی که هویت او پس از کشته شدن توسط خبرگزاری فارس به عنوان بسیجی معرفی شده بود نیز مراسمی مشابه و سازماندهی شده برگزار کردند که برادر وی قانع ژاله طی یک گفتگو با صدای آمریکا در مورد چگونگی صدور کارت جعلی بسیج خبررسانی کرده بود، اینک مجید مختاری برادر محمد مختاری نیز در مورد وضعیت برگزاری مراسم تشییع و روحیات برادر خود پیش از کشته شدن در راهپیمایی لب به سخن گشود. گفتگوی تلفنی خبرنگار جرس با مجید مختاری در پی می آید: شما اولین بار خبر کشته شدن برادرتان محمد مختاری را از کجا شنیده اید؟ من دور از ایران زندگی می کنم و در جریان اخبار ایران از طریق اینترنت قرار می گیرم، روز ۲۵ بهمن بیرون بودم. وقتی به خانه برگشتم با یکی از دوستانم در ایران از طریق اسکایپ صحبت کردم و پرسیدم در ایران چه خبر است؟ خودم هم خبرها را از طریق اینترنت پیگیری کردم اما تا آن زمان هیچ خبری نداشتم. صبح فردا وقتی به دانشگاه رفتم ، سر کلاس نشسته بودم که مدام اس ام اس و پیام از دوستانم دریافت می کردم، آنها فقط حال مرا می پرسیدند، کمی برایم عجیب بود، حتی یک اس ام اس از دایی ام دریافت کردم که از من می پرسید کجا هستم. باز هم نمی دانستم چرا همه حال مرا می پرسند. تا اینکه دیدم چند تن از دوستان ایرانی ام خودشان را به دانشگاه من رساندند ، وقتی پرسیدم چه خبر شده ، گفتند، همینطوری آمدیم که با هم برویم بیرون کمی قدم بزنیم. میان راه وقتی پیاده می رفتم آرام آرام پیام های صفحه فیسبوک را چک می کردم، ناگهان دیدم دوستی ناشناس نوشته است: آیا من با محمد مختاری که شهید شده است نسبتی دارم؟ ناگهان زمین زیر پایم لرزید، تمام توانم را برای راه رفتن از دست دادم. دوستانم متوجه حال پریشانم شدند، زیر بازویم را گرفتند و مدام می پرسیدند چیزی شده؟ من از آنها پرسیدم شما چیزی می دانید؟ خبری شده، برای محمد برادرم اتفاقی افتاده است؟ و بعد دیگر نفهمیدم چه شد، فشار خونم افتاد، شوک عجیبی به من وارد شد، شنیدن خبرِ از دست دادنِ برادر آن هم در غربت آسان نیست . آدم را زمین گیر می کند. از روز سه شنبه تا خود امروز در بیمارستان بستری بودم و هنوز هم فکر می کنم خبری که شنیدم واقعیت ندارد. آخرین باری که خودتان با محمد صحبت کردید کی بود؟ من دو سه روز قبل از ۲۵ بهمن از طریق فیسبوک با برادم در ارتباط بودم. یک هفته قبل تر هم از طریق اسکایپ با هم گفتگو می کردیم. برادرم کنار پدر و مادرم نشسته بود و وقتی از او می پرسیدم چه خبر؟ سعی می کرد جلوی آنها نگوید که می خواهد در راهپیمایی شرکت کند، نمی خواست آنها را نگران کند. محمد خیلی اهل شوخی بود، بعد که محمد را کشتند با مادرم هم حرف زدم ، مادرم هم رفتن محمد را باور نکرد هنوز. مادرم می گفت روز ۲۵ بهمن محمد به شوخی گفته بود بنشینیم آخرین ناهار را هم دو رهم بخوریم. یعنی برادرم با شوخی و خنده رفت به راهپیمایی و دیگر بر نگشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر